خلاصه کتاب تفکر استراتژیک اثر دیوید کالیس
محتوایی که در حال مطالعه آن هستید از کتاب ۱۰۱ مدیریت اثر دکتر مسعود بصیرنژاد برداشت شده است.
مروری بر تفکر استراتژیک:
تفکر استراتژیک فرصتها و مشکلات را تحلیل میکند. متفکران استراتژیست، آینده را ترسیم و این کار را طی فرآیندی مستمر انجام میدهند. اکثر مدیران دائماًً با مشکلات و تصمیمهای چالشی برخورد میکنند و کار مدیران در اینجا انجام بهتر کارها تا حد توان و با کمک اطلاعات در دسترس است. وقتی تمام افراد در سازمان بهصورت استراتژیک فکر میکنند یک سری مزایا برای سازمان دارد: تصمیمهای هوشمندانه گرفته میشود، کارمندان تعهد میدهند که از تصمیمات حمایت کنند و ترویج فرهنگی که در آن از تفکر ناب حمایت میشود. این نوع تفکر مزایای شخصی نیز دارد از جمله: اعتماد و احترام همکاران، مدیران و افراد تحت سرپرستی.
اگر ویژگیهای زیر را دارا باشید در مسیر استراتژیست شدن پیش میروید: علاقهمندی، انعطافپذیری، آیندهنگری، مثبتاندیشی، استقبال از تغییر، عمقبخشی.
گامهای تفکر استراتژیک: مرحله اول: تعیین موضوعهای استراتژیک که خود دو مرحله است:۱- مشاهده تصویر کلان. ۲- تعیین هدف استراتژیک.
مرحله دوم: به کار گرفتن مهارتها که شامل پنج مرحله است ۱- تعیین روابط، الگوها و روندها. ۲- خلاقیت. ۳- تحلیل اطلاعات. ۴- اولویتبندی کارها. ۵- انتخاب اقدامها.
مشاهده تصویر کلان:
تفکر استراتژیک به افراد از فضای عمومی کسبوکاری که در آن فعالیت میکنند، دید میبخشد. به این ترتیب افراد استراتژیهای واحد و شرکت را میفهمند. با هر تصمیم مهمی که میگیرید از خود بپرسید انجام آن به واحد یا شرکت کمک میکند تا استراتژی خود را اجرا کند؟
گامهای شناسایی استراتژیهای واحد و شرکت:
۱- تعیین کنید آیا شرکت یا واحد شما، برنامه استراتژیک دارد.
۲- با مدیر خود درباره استراتژیهای شرکت و واحد صحبت کنید.
۳- نگاه همکاران خود را درباره استراتژیهای شرکت و واحد جویا شوید.
۴- تصمیمها و پیامدهای رفتار مدیران در سازمان را پیگیری کنید.
۵- با دیگران درباره استراتژیهای شرکت و واحد بحث کنید.
وقتی به استراتژی میاندیشید، باید به آنچه بیرون از شرکت نیز میگذرد توجه داشته باشید: مشتریان، رقبا، صنعت.
در تفکر استراتژیک اولویتهای ذینفعان درونی را باید مدنظر قرار دهیم. باید بدانیم که تصمیمات ما بر روی افراد اطراف ما در سازمان چه تأثیری میگذارد. ذینفعان خود و انتظارات آنها را باید شناسایی کنیم و از آنها اطلاعات جمع کنیم. مشکلات را از دیدگاه ذینفعان تعریف کنیم و به مسائل پنهان آنها گوش دهیم. ایدههای خود را برای ذینفعانی که شناسایی کردیم مطرح کنیم. اگر از درک انتظارات ذینفعان درونی غافل شویم با مشکلات متعددی روبهرو میشویم.
تعیین اهداف استراتژیک:
اغلب رئیس شما اهداف استراتژیک شما را تعیین میکند. ولی اگر اهداف مبهم طرح شود یا بهصورت کلی باشد، نتیجه آن سردرگمی است. برای پرهیز از این سوءتفاهم از رئیس خود درباره اهداف تعیین شده سؤال کنید. باید اهداف بلندمدت را علاوه بر پرداختن به اهدافی که رئیس تعیین کرده تعریف کنیم. اهداف چه توسط رئیس تعیین شود و چه خودمان آن را تعیین کنیم باید از هدفمند بودن آن مطمئن باشیم. هدف هوشمند به معنای مشخص و معین بودن، قابلیت اندازهگیری، تحققپذیری، واقعبینانه و زماندار بودن است.
تعیین روابط، الگوها و روندها:
ظرفیت فهم روابط اجزای مختلف سازمان و ترسیم الگوها و روندهای وقایع و اطلاعات به ظاهر نامرتبط، از وجود تفکر استراتژیک خبر میدهد. با مشاهده روابط، الگوها و روندها، راهحلهای ارزشمندی برای مشکلات خلق میکنید و جزئیات اطلاعاتی را که برای تصمیمگیری نیاز دارید، کاهش میدهید.
فهم نحوه عملکرد:
باید سیستم فناوری اطلاعات جدید را مشخص کنیم. فرآیند تولید خودکار و خروج کارکنان و شکایت مشتریان را مورد توجه قرار دهیم.
راهکارها:
مشاهده الگوها و روندها به شما در ارائه راهکارهای خلاق و ارزشمند برای مشکلات کمک میکند.
طبقهبندی اطلاعات:
وقتی الگویی میان اطلاعات به ظاهر نامرتبط میبینید، راحتتر میتوانید اطلاعات جزئی را طبقهبندی کنید و به این ترتیب تعداد جزئیاتی که باید به آنها توجه کنید، کاهش مییابد.
خلاقیت:
وقتی بهصورت خلاقانه فکر میکنیم، ارزشهای جدید برای شرکت و واحد خود خلق کردهایم که منجر به ایدههای جدیدتر برای محصول و راهکارهای بهتر برای ارائه خدمات میشود.
ایدههایی برای خلاقتر بودن: – فرضیههایتان را به چالش بکشید، این کار ایدههای ارزشمند جدیدی را طرح میکند.
– پذیرش ایدهها، بعضی ایدههای به ظاهر بیربط در نهایت میتوانند به ایدههای جدید و ارزش عملی زیاد بدل شوند. نسبت به آنها حساس باشید.
– ترسیم طرحهای آرمانی، میتواند ایدههای مفید و جدید را بهوجود بیاورد و یا مشکلی را حل کند.
– نظرهای دیگر را پرسوجو کنید، نگاه آنها به مشکل یا چالش، راههای متعددی برای یک وضعیت بهوجود میآورد.
– محیط را مهیای خلاقیت کنید، وجود ذهن باز و خلق محیطی که افراد در آن آزادانه ایدههایشان را طرح کنند.
تحلیل اطلاعات:
پیش از جمعآوری اطلاعات، باید فهرست اطلاعات مهمی که برای حل شدن مشکل مورد نیاز است تهیه شود. راهی که برای انجام این کار وجود دارد این است که از جزئیات دور شویم و نگاهی وسیع و جامع از دید بیرونی داشته باشیم.
وقتی اطلاعات را جمعآوری کردیم یک قاعده به نام ۲۰-۸۰ وجود دارد که آن را مدنظر میگیریم. این قاعده مشخص میکند که بین ورودی و خروجی تعادلی وجود ندارد و این اعداد هر کدام یک چیزی را مشخص میکند که ۲۰ درصد فعالیتهای ماست که ۸۰ درصد نتایج را میسازد. این قاعده به شما گوشزد میکند که به ۲۰ درصدی توجه کنید که واقعاًً مهم است. ما نباید به دنبال اطلاعاتی که کاربرد آن برای مسائل جزئی است و یا اینکه جمعآوری آنها ضروری نیست باشیم. تعیین کنید چگونه، کجا و کی و از چه منبعی اطلاعات مورد نیاز مسأله خود را جمعآوری کنید. از خرد و بینشی که دیگران در پرداختن به مسائل مشابه شما اندوختهاند، استفاده کنید.
اولویتبندی اقدامها:
دو شیوه اولویتبندی برای اقدامها وجود دارد: تعیین مهلت زمانی و در نظر داشتن تصویر جامع.
تعیین مهلت زمانی این است که آن به اهدافی که میخواهیم به آن دست پیدا کنیم و یک سری اقدامات استراتژیکی که باید انجام دهیم، بیندیشیم و زمانی که برای تحقق اهداف مورد نیاز ماست باید کاملاًًً مشخص کنیم، باید زمان مورد نیاز را در هر مرحله تخمین بزنیم. زمانی را که ما برآورد کردیم با زمان مورد نیاز برای انجام تلاش مشابه مقایسه کنیم.
با در نظر داشتن تصویر جامع، کارهای با اولویت را زمانبندی کنید. با این کار راحتتر میتوانید تصمیم بگیرید چگونه از زمان خود استفاده کنید، بر چه وظایفی تمرکز کنید و به چه ترتیبی آن را انجام دهید.
انتخاب اقدامها:
تفکر استراتژیک شامل ارزیابی و انتخاب از میان گزینههای مختلف نیز هست، بیشتر تصمیمها با انتخاب سر و کار دارند. انتخاب به معنای تعیین اولویتها، شناسایی راهکارها، درک پیامد کارهایمان و تصریح کارهایی است که باید برای اقدامهایمان انجام دهیم. فعالیتهای زیر به شما در طی این مسیر دشوار کمک میکند:
– ارزیابی معایب و مزایای اقدامها، وقتی قرار است اقدام جدیدی را انجام بدهیم باید به مزایا و معایب آن توجه کنیم.
– مقایسه نتایج کوتاهمدت و بلندمدت، زمانی که اقدامها را مدنظر قرار دادیم به پیامدهای کوتاهمدت و بلندمدت آن باید فکر کنیم. با آگاهی از نتایج بلندمدت و کوتاهمدت میتوانیم گزینههای بهتری را انتخاب کنیم.
– گامهای ایجاد تعادل میان نیازهای کوتاهمدت و بلندمدت.
– تعادل میان نیازهای شرکت و واحد سازمانی.
– نه گفتن را یاد بگیرید.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.